userfiles/images/logo.png

امام جمعه بوشهر با ذکر سوزناک خود فضای مصلی را معنوی و عاشورایی نمودند

منتشر شده در شنبه, 19 دی 1388 00:52
بازدید: 1394

 

خبرگزاری معراج: آیت الله صفایی بوشهری نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بوشهر در خطبه های این هفته خود به مناسبت نزدیک شدن به 25 محرم سالروز شهادت امام چهارم حضرت زین العابدین به ذکر مصیبت آن امام بزرگوار پرداختند .

امام جمعه بوشهر با ذکر سوزناک خود فضای مصلی را معنوی و عاشورایی نمودند بطوریکه اکثریت نمازگزاران به سوز و گذار و ریختن اشک پرداخته و یاد دردهای وارد بر اهل بیت در حادثه ی عاشورا را زنده نمودند . آیت الله صفایی بوشهری در حالی که به شدت اشک می ریختند فرمودند ؛ حضرت سجاد (ع) بسیار گریه می کردند و شرایط زمان ایشان بسیار سخت بود ، در کتب تاریخی آمده است که ایشان در مکه و مدینه 40 یار بیشتر نداشتند و آنقدر تنها بودند که هیچ همدردی را نمی یافتند اما خود ایشان با مقام عصمت خود دوباره دین اسلام را احیاء کردند و درختی را که می رفت توسط دشمنان خونخوار نابود شود  را دوباره بارور کردند . ایشان 33 سال بعد از حادثه عاشورا زندگی کردند و 33 سال در فراغ جاندگاز پدر اشک ریختند ، در کتب ادیان آمده که تنها 5 نفر از هادیان و بزرگان  دینی بوده اند که بسیار گریه کردند و اشک ریختند ، یکی حضرت آدم بود که بعد از بیرون شدن ازبهشت بسیار گریه کرد ، دومی حضرت یعقوب بود که در جدایی فرزندش یوسف آنقدر گریه کرد که چشمانش سفید شد ، دیگری خود حضرت یوسف بود که در زندان در غم دوری از پدر شبانه روز بسیار ناله می کرد و اشک می ریخت. چهارمی نیز حضرت زهرا بود که پس از رحلت پدر شبانهروز گریه می کرد که آنقدر اشک ریخت و گریه کرد که مردم آمدند خدمت حضرت علی (ع که به فاطمه (س) بگو با اینقدر نگرید یا بگویید شب ها گریه کند و آن حضرت رفت در بیابان های اطراف مدینه بیت الاحزان زد . اما هیچکدام از اینها مثل امام سجاد (ع) نبود برای آنها مدت زمان کم بود اما ایشان 33 سال گریه کرد ، آب می دید گریه می کرد می دید قربانی می کنند ، ایستاد به جمعیت نگاه کرد ، آرام آمد جلو به قصاب گفت که آب به این قربانی داده اید ؟ گفتند ؛ آری ، مگر ما مسلمان نیستیم . گفت ، به قربان آن پدری بروم که قربانی شد و آب به او ندادند . هر گاه سفره می گستراند، می نشست  غذا بخورد کاسه آب بلند می کرد ، اینقدر گریه می کرد که  اشک هایش توی کاسه می ریخت ، مردی کنار او نشسته بود گفت ؛یا ابن الرسول الله این چه حالتی است که شما دارید ، سالهاست من آب برای شما می آرم گریه می کنی ، نان می آرم گریه می کنی  چقدر در فراغ پدرت گریه می کنی ، چقدر در فراغ برادرت گریه می کنی ، می ترسم  از دست بروی یا بن الرسول الله. حضرت گفت چرا گریه نکنم ؟ یعقوب می دانست یوسف زنده است ، یوسفش زنده است ، فاصله ای با او ندارد ، اینقدر گریه کرد که چشمهای او کور شد . من چگونه بر یوسف فاطمه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)  گریه نکنم ، آن که سرش به نیزه ها رفت .

در پایان این ذکر بعلت گریه نمازگزاران چند مدتی سکوت و صدای ناله و اشک بر فضا حکمفرما بود.

 

  • هیچ نظری یافت نشد

نظر خود را اضافه کنید.

0
شرایط و قوانین.